دکتر جاویدنیا

دکترای فقه و مبانی حقوق اسلامی

دکترای فقه و مبانی حقوق اسلامی

دکتر جاویدنیا

این وبلاگ توسط اینجانب جاویدنیا اهل مشهدالرضا (ع) و کارشناس ارشد حقوق جزا و جرم شناسی و دکترای فقه و مبانی حقوق اسلامی و محقق در زمینه حقوق فضای مجازی، جرایم رایانه ای و تجارت الکترونیکی است منتظر نظرات ارزشمند شما هستم.

۱۶۸ مطلب در آبان ۱۳۹۹ ثبت شده است

 

🔴#قدرت_تحریف = #ذلت_تحقیر
🔹وقتی با #قدرت_رسانه‌ای_تحریف‌گرا ی #تلگرامی_ذمی ۴ سال ذلت، ۴ سال عزت جلوه داده می‌شود و علاوه بر عوام، خواص نیز فریب می خورند و با ترس از #جنگ_واهی و #پراید_50میلیونی و #دلار_ده‌هزاری در دام #مذاکره_تحقیری و #پراید_150میلیونی و #دلار_سی‌هزاری می افتند.
🔸وقتی دهن‌کجی به تدابیر #زبان‌زدترین و #مقتدرترین و #مدبرترین رهبر دنیا _به اذعان دشمن‌ترین دشمنانش_ #تدبیر و #ادب نامیده می‌شود.
🔹وقتی #خواص_فرمانده و #منصوبان_ولایت از ترس #هیمنه_پوشالی #رسانه‌های_تزویر #اجرای_فرامین_ولی که نه مقابله با #بی‌حرمتی_حریم_ولایت را ترک می‌کنند و #مصلحت می‌خوانند.
🔸وقتی مقابله با #استکبار_جهانی در مقابله با #استکبار_جناحی متوقف می‌شود.
🔹شایسته چه تعبیر و چه تحقیری نباشیم؟ چه پاسخی برای شهدا خواهیم داشت؟
👈اون تاکید اخرش که میگه کللللللل تحریم‌ها لغو میشه رو خیلی دوست داشتم 😏
💠✍کانال #دکتر_جاویدنیا
🆔 @Dr_Javidnia

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آبان ۹۹ ، ۲۳:۳۴
جواد جاویدنیا

🔴تبلیغ اینستاگرام در صدا و سیما ممنوع
🔸ابلاغ مرکز ملی فضای مجازی به صداوسیما درباره #اینستاگرام
🔹 #امیر_خوراکیان، معاون #مرکز_ملی_فضای مجازی از ارسال ابلاغیه‌ای به سازمان #صداوسیما برای جلوگیری از تبلیغ شبکه اجتماعی اینستاگرام خبر داد و خواستار فراهم شدن زمینه تبلیغ پیام‌رسان‌های بومی در رسانه ملی شد.
🔸اخیرا تبلیغ اینستاگرام در برنامه های مختلف صدا و سیما،  شدت گرفته است. به طوریکه در یکی از برنامه های رادیو جوان،  برنامه از طریق لایو اینستاگرام نیز پخش می شود.
🔹این در حالی است که اسامی پیام رسان های داخلی، به دلیل مسائل بازرگانی پخش نمی شود.
🔸نکته جالب‌تر حمله رسانه‌ای به پیام‌رسانهای داخلی به بهانه #انحصار، از طرف اشخاصی صورت می‌پذیرد که #انحصار_رسانه‌ای و #حکمرانی_کاپیتولیستی #آمریکایی_صهیونیستی #پیام‌رسان‌های_بیگانه را پذیرفته‌اند.
💠✍️کانال #دکتر_جاویدنیا
🆔 @Dr_Javidnia

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آبان ۹۹ ، ۲۳:۲۹
جواد جاویدنیا

 

باورکردنش خیلی سخته
پذیرفتن تعداد کشته های کرونایی
باور نمیکنم روزی ۴۵۰ نفر به خاطر کرونا کشته بشن
پ.ن:
🔹چرا علت واقعی مرگ و میر این روزهای مردم به صورت دقیق بررسی نمی شود؟
🔸چرا مضرات استفاده افراطی از ضدعفونی کننده‌های الکلی و وایتکس که خود عامل جدی عفونت ریه است بیان نمی‌شود؟
🔹چرا این ادعا که آمار مرگ در بیمارستانها زیاد است و از همان طب شیمیایی نیز به درستی استفاده نمی‌شود، بررسی نمی شود؟
🔸چرا طب سنتی به رغم تاکید حضرت آقا عملیاتی و گسترده به کارگیری نمی شود و هنوز داروهای مربوطه مجوز داده شده توزیع نشده است؟
🔹هرگونه سکوت و عدم اقدام مسئولیت در برابر خون هزاران ایرانی است.
#موش_آزمایشگاهی
#کرونا
#فریب_مردم
#کرونا_هراسی
#ویروس_رسانه‌ای

💠✍کانال #دکتر_جاویدنیا
🆔 @Dr_Javidnia

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آبان ۹۹ ، ۲۲:۳۳
جواد جاویدنیا

 

🔥♨️جلسه با شیطان در WSIS و اعلام رسمی به اجرای سند۲۰۳۰ در جمهور اسلامی ایران

😳ارادت همزمان به سردار سلیمانی و جو بایدن صهیونیستی!!!

❌چرا حوزه های علمیه و انقلابیون نسبت به این اتفاقات واکنش خاصی نشون نمیدن؟!

🙏اینها رو میگم و امیدوارم که به حوزه های علمیه و روحانیون بر بخوره و یه تکونی به خودشون بدن...

📽صحبت های جنجالی استاد پورآقایی در مورد وزیر امور خارجه و وزیر ارتباطات

#فضای_مجازی
#کرونا
#انتخابات_آمریکا
💠گروه رسانه ای تیمورا
🆔 @Timoora

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آبان ۹۹ ، ۲۲:۰۲
جواد جاویدنیا

 

 

 

*روایت عجیب نویسنده کتاب خاطرات شهید زنگی آبادی از ظهور دوباره شهید پس از شهادتش‌/ عجیب و از بی نظیر ترین شهیدان دوران دفاع مقدس*

 

صدای زنگ تلفن من  را به خود آورد. بی اهمیت به صدای زنگ مشغول جمع آوری ورقه ها شدم. باز هم صدای زنگ. ورقه ها را جمع می کردم و به درون کارتن می انداختم. بازهم صدای زنگ تلفن. روزهای گذشته را با خود مرور می کردم. بازهم صدای زنگ تلفن. از آقای کرمانی درخواست کرده بودم نگارش زندگینامه یکی از سرداران را به من بسپارد. باز هم زنگ تلفن. آقای کرمانی مسئول چاپ کتاب های مربوط به کنگره بزرگداشت سرداران بود. باز هم زنگ تلفن. آن روز یک کارتن پر از برگه داده بود دستم. بازهم زنگ تلفن. برگه ها مجموعه ای  از گفتار خانواده، دوستان و همرزمان سرداری شهید بود. بازهم زنگ تلفن. با مطالعه برگه ها وا رفتم. باز هم زنگ تلفن. نا امیدانه احساس کردم این همه خاطره از شهید قابلیت تبدیل شدن به اثری داستانی را ندارد. بازهم زنگ تلفن. از طرفی پروین، لیلا و سهیلا با دیدن کارتن دلخور شده بودند.باز هم زنگ تلفن. میدانستند تا چند وقتی که نگارش کتاب را در دست دارم من را بسیار کمتر خواهند دید. بازهم زنگ تلفن. اما چه کنم ؟ زندگی خرج دارد؟. باز هم زنگ تلفن. باید کاری کنم تا داستان جذاب شود. باز هم زنگ تلفن. می توانم از تجربه ای که در نگارش دارم برای خلق داستانی جذاب استفاده کنم. باز هم زنگ تلفن. حال آدمی را داشتم که بین زمین و آسمان معلق است. باز هم زنگ تلفن. و این زنگ تلفن. چه سماجتی دارد. باز هم زنگ تلفن. احتمالاً یکی از خوانندگان است.باز هم صدای زنگ تلفن. و باز هم ....... این بیست و پنجمین بار است که صدای تلفن بلند می شود. تعداد زنگ ها را شمرده بودم.گوشی را برداشتم.

 

سلام علیکم. بفرمایید.....

 

علیکم سلام. می خواستم بگویم شما می توانید برای رفع این به ظاهر مشکل، از صناعات داستانی برای پرداختن به خاطرات استفاده کنید و جای دست بردن در آن کاری کنید که خواندنی تر شود .

 

حیرت زده شده بودم.  او چه کسی است که ذهن من را می خواند؟!!

 

شما؟

 

من زنگی آبادی هستم.

 

ببخشید. کی؟!

 

یونس زنگی آبادی.

 

خشکم زده بود. سریع گوشی را گذاشتم. با چشمانی از حدقه در آمده به پنجره خیره شده بودم. زل زده بودم به دو چشم که در میان تاریکی هویدا شده بود. دو چشم پر فروغ و مهربان در طرح محوی از یک سر.  دو چشم پر از لطافت و لبخند. حسی که داشتم حیرت بود نه ترس. فضا بسیار دوستانه بود.  دوباره زنگ تلفن به صدا در آمد. بی اختیار گوشی را برداشتم. من خوابم یا بیدار؟

دوباره همان صدا بود. سر تا پا گوش شده بودم.

 

من برای ترساندنت نیامده ام. بلکه برای ادای حقی که بر ذمه توست آمدم. هر عباسی یک حسین دارد و هر حسینی یک زینب و هر زینبی، شمشیری است در نیام که باید برآید. من این شمشیر را در دست تو می گذارم. زیرا از خدا خواستم که یک بار چون عباس شوم و یک بار چون حسین. به وقت عباس شدن بی دست شدم و به وقت حسین شدن بی سر. مرا از پاهایم شناختند. این ها را می دانی......خوانده ای ...

 

یعنی من انتخاب شده ام؟

 

ما خود را تحمیل نمی کنیم. بلکه در دل ها جا می کنیم.

 

باید چه کنم؟

 

حق را ادا کن .حق این اثر آن است که مرا طوری در یادها برانگیزد که در قیامت برانگیخته می شوم. کامل، نه شرحه شرحه، آن طور که در دنیا شدم. اگر حسین را سر بریدند و عباس را دست، آنان قیامت نه با سر و دست بریده که با اندام کامل خویش برانگیخته خواهند شد و من نیز که مرید آنان بوده ام، چنینم. پس تو خاطرات مرا که چون جسم دنیایی ام شرحه شرحه است،  همچون جسمی که در قیامت برانگیخته می شود، به اندام کن. با سر و دست . بخواهی می توانی .

 

می خواهم. پس حتماً می توانم.

 

مرا نه ناظر خود، که خواننده ای فرض کن که با کلمه به کلمه تو پیش می آید. به هر جمله ات قد می کشد. اگر کتاب تو جسم باشد، من روح آنم .

 

من مفتخرم .

 

از تعارف کم کن.

 

حرف دلم را زدم .

 

برای آن که به مکان مسلط شوی ،به روستای زنگی آباد برو ...

 

آیا ارتباط یک طرفه است ؟

 

همین طور تلفنی ؟

 

تو اراده کن من می آیم. به هر صورتی که بخواهم. من اذن از خدا دارم . منبرای زینب شدن اجازه گرفته ام.

 

ناگهان تلفن شروع کرد به بوق ممتد زدن. گوشی را گذاشتم. حجمی از سوالات به من حمله ور شد. یعنی خواب می دیدم؟ واقعاً او سردار شهید، حاج یونس زنگی آبادی بود؟ درباره این واقعیت با چه کسانی مشورت کنم؟ چه کسی باور می کند شهید با من تماس تلفنی داشته است؟ چه کسی باور می کند خیره شدن من به دو چشم مهربان و خندان را؟ به هرکسی توضیح دهم باید برایش قسم جلاله بخورم. آخر باور کردنی نیست. باید اولین کاری که می کنم از مخابرات پیگیر تماس شوم.

تمام شب واقعه را مرور می کردم. صبح اولین کاری که کردم پیگیر تماس شدم. حتی در حوالی آن ساعت

 هیچ تماسی ثبت نشده بود.! از طرفی 25 مرتبه زنگ خوردن گوشی اتفاقی غیرممکن بود. از نظر قانونی اگر زیر 25 مرتبه تماسی گرفته شود و پاسخ ندهیم. گوشی اشغال شده و قطع می شود.

عقل و عشق حکم می کرد به اتفاقات آن شب اعتماد کنم. فصول کتاب در حال تکمیل است. با اتوبوس راهی روستای زنگی آباد شدم. روستایی در 20 کیلومتری کرمان. در جاده زرند. به روستا که رسیدم یک لحظه دوباره شک شیطانی به سراغم آمد. این چه کاری ست که من کردم. شاید خیال بوده شاید..... هنوز شاید ها کامل نشده بود که دوچرخه سواری جلوی من ایستاد.

 

سلام علیکم. آقای صفایی؟

 

علیکم سلام. بله. شما؟

 

چشمانش پر از اشک شد و گفت: من مرتضی هستم. برادر شهید حاج یونس زنگی آبادی. از دوچرخه پیاده شد و من را در آغوش کشید و گفت: بفرمایید برویم منزل. شما مهمان حاج یونس هستید. قدمتان سر چشم. دیشب حاج یونس به خوابم آمد و گفت: که این ساعت به پیشواز شما بیایم!

 

دیگر تمام اتفاقات عجیب داشت برایم عادی می شد. مطمئن بودم عجیب تر هم خواهد شد. مهمان همسر و فرزندان شهید شدم. مصطفی و فاطمه فرزندان شهید بودند. وقتی فهمیده بودند فرستاده ای از طرف پدر می آید برای دیدنم لحظه شماری کرده بودند. اکنون در فضای گرم و صمیمی حیاط منزل در کنار برادر شهید و دو فرزند شهید بودم. سر صحبت را با فرزندان شهید باز کردم. پرواز کبوتری که روی دیوار حیاط نشست توجه همه ما را به خود جلب کرد. با خود فکر کردم شاید حاج یونس این بار در کسوت کبوتری ظاهر شده. مصطفی و فاطمه  همزمان گفتند: چه کبوتر قشنگی!. مصطفی سه ساله بود و فاطمه ده ماهه که پدر شهید شد. این جمله را مصطفی آنچنان با حسرت و سوزناک گفت که فاطمه زد زیر گریه. برای این که دختر شهید را آرام کنم، گفتم: پدر شما شهید است. شهداء زنده اند. دست پدران شما بسیار باز است. می توانند هر حاجتی که داشته باشید را برآورده کنند. ناگهان فاطمه وسط حرفم دوید و گفت: هر حاجتی؟ یکه خوردم. گفتم: تا آن جایی که بتوانند. البته بستگی به حاجت دارد. فاطمه گفت: تنها آرزوی من دیدن پدرم هست. ناگهان کبوتر پرواز کرد و روی شانه فاطمه نشست و نوکش را به گونه های فاطمه کشید. همه تعجب کرده بودیم. ولی من یقین داشتم که این کبوتر، سفیر شهید است.

خبر در روستا زود می پیچد. خبر ورود نویسنده ای که به زنگی آباد آمده تا درباره حاج یونس کتاب بنویسد. آقا مرتضی گفت: که خبر از اینجا به کرمان هم رسیده و عده ای از دوستان و همرزمان حاج یونس پیغام داده اند که امشب بعد از شام می آیند اینجا برای شب نشینی، و نقل مجلسمان هم حاج یونس خواهد بود. گفتم عالی است و با وجود آنها جای خالی خاطراتی که درباره حاجی خوانده ام، پر می شود. حضور همرزمان حاج یونس برای پی بردن به  وجوه نظامی شخصیت او بسیار ضروری است.

دارم کلافه می شوم که چرا در این همه فصولی که از سر گذرانده ام، حاج یونس خودی نشان نداده است؟ آیا در این همه اشتباهی وجود ندارد که او تصحیح کند؟ حاجی جان، با تایید کار تا اینجا به من برای ادامه قوت قلب می دهی؟ پس چرا خودی به من نمی نمایی؟ تویی که به جسم کبوتری در می آیی تا ....

ناگهان برحاشیه دستنوشته من این خطوط پدیدار شد :

 

بسم الله الرحمن الرحیم

1-اگر شما انتخاب شده اید، به دلیل روش تحلیلی کار شماست. پس انتخاب شما همان تایید کار شماست.

2-اشتباهی صورت نگرفته است که مجبور به دخالت شوم جز آنکه شفای مادرم بیشتر از آنکه رحمت خداوند بر من و برادرم مرتضی باشد ، بر پدرم بوده است، زیرا خداوند نمی خواست زندگی بر او بیشتر از آن سخت شود. مرگ همدم در طاقت او نبود و چون فردی صالح بود، خداوند بر او این رنج را نپذیرفت.

3-درست است که پس از مرگ پدرم ، من مرد اول خانه شدم ، اما مادرم قوی تر از آن بود که به من متکی باشد.

4-مبادا حق مرتضی ضایع شود. او در بیشتر کارها پس از مرگ پدرم همراه و کمک من بود.

5-در نوشتن محکم باشید و جز به رضای خدا نیندیشید ، زیرا بسیاری از دقایق در زندگی من وجود دارد که متأسفانه به رضای دیگران اندیشیده ام که رضای خدا در آن نبوده است. پس شما به حذف آن دقایق همت کنید،‌هر چند خداوند مهربان از هر آنچه قصور در زندگی من بوده است، در گذشته است.                                                                      والسلام

 

از شدت هیجان چنان می لرزیدم که ترسیدم قلبم تاب نیاورد. آقا مرتضی را صدا کردم و با چشمانی اشکبار دستخط حاج یونس را نشانش دادم و گفتم : این دستخط را می شناسید؟

با دقت نگاه کرد و ناباور به من خیره شد. گفت: خط حاج یونس است! و حیران به خط نگاه کرد و باز به من.

پرسید: این را از کجا آورده اید؟

 

او پس از شنیدن توضیح من آنقدر هیجان زده شد که نوشته شهید را با خود برد و لحظاتی بعد صدای گریه و فریاد زن ها و بچه ها بلند شد. همسرش نام او را صدا 

می زد و فرزندانش بابا بابا  می کردند. من  که قادر به حفظ اشک هایم نبودم، به این فکر می کردم که چرا حاج یونس برای ارتباط برقرار کردن با من از روش های غیر معمول استفاده می کند؟

آمدن به خواب امری طبیعی تلقی می شود ، اما تلفن زدن و بر کاغذ نوشتن و در جسم یک کبوتر حلول کردن هر چقدر هم که ملموس باشد و به چشم خود ببینی و به گوش خود بشنوی ، باز هم باورش برای کسی که ندیده است، سخت است. ناگهان صدای حاج یونس را شنیدم.  نه از روبرو یا از پشت سر، که از همه جهات.  به هر سو که می چرخیدم ، در وضوح صدا تغییری احساس نمی کردم:

بستگان و دوستان را به همان خوابشان رفتن کفایت است،‌ اما تو که راوی منی،  باید حضور مرا احساس کنی و لمس کنی و دریابی که آنچه نامش عند ربهم یرزقون است، چیست؟ که اذن خداوند به شهید تا به کجاست؟ که شهید عزیز کرده خداوند است و هر شهید بنا به درجه اش نزد حق تعالی می تواند تا آنجا پیش رود که علاوه بر حضور در خواب به حضور در بیداری نیز اقدام کند تا مایه عبرت غافلان گردد. تا این دنیای فانی را که کفی بر دهان ابدیت است، به هیچ گیرد و بداند آنچه حقیقی است؛ ‌نه دنیا، که آخرت است. پس تو روایت کن مرا، آنچنان که به قدرت لایزال حق تعالی دنیا را در مشت دارم و دلم برای دنیا زدگان سخت می سوزد که غافلانند....

زانو زدم و دست هایم را دراز کردم تا به دستانی که می دانستم دست دراز شده ام را رد نمی کنند، لمس شوم. شروع کردم به گریه کردنی سخت و به صدایی بلند که تاب نگه داشتن نفس را در سینه نداشتم. گفتم: حاجی جان، شفاعت ما یادت نرود... و سر بر سجده گذاشتم و نالیدم : دریغا...

 

بعد از شام مجلس را با حضور حاج قاسم سلیمانی، خوشی، محمد زنگی آبادی و نجف زنگی آبادی آغاز کردیم. همرزمان حاج یونس حامل سلام از خیل دوستانی بودند که  نتوانسته بودند در این جلسه حضور یابند. من توضیح دادم که اداره جلسه با خود شهید است. تمامی تصمیم گیری ها با اوست. در واقع او خود نویسنده خاطراتش است.

 

آقای خوشی گفت: اگر دستخط حاج یونس را ندیده بودم و اگر جوهرش به این تر و تازگی نبود  هیچکدام از این اتفاقات را باور نمی کردم. اما حالا هر چه بگویید باور می کنم . اگر بگویید اینجاست، شک نمی کنم. اگر بگویید الان ظاهر می شود و خود را به ما که آرزوی دیدارش را داریم، نشان می دهد. باور می کنم و به احترام حضو رش می ایستم و منتظر می مانم تا ظاهر شود. آنچه آقای خوشی گفت، مرا لرزاند و آن طور که آماده ایستاد که انگار قرار است حاج یونس ظاهر شود. به نظرم آمد که شدنی است. می شود. باور حضور فیزیکی شهید آن قدر جدی شد که همه بر خواستند. حاج قاسم گفت: ما شک نداریم. نجف آقا گفت: دیدن چنین چیزی کم نیست. محمد آقا گفت: معجزه است. اندام آقای خوشی از شدت گریه بی صدا تکان می خورد. .صدای گریه زنها که از اتاق برمی خواست ،او هم صدای گریه اش را رها کرد. همه بی اختیار نام شهید را صدا می زدیم. من می گفتم: حاجی ...حاج یونس عزیز. نجف آقا فریاد می زد: :یونس جان ... آقا مرتضی می گفت: برادر. حاج قاسم او را حاجی جان می خواند. صدای همسر شهید که او را حاج آقا خطاب می کرد اتمام حجتی بود بر باوری که تبدیل به یقین شده بود. و حالا فرزندان معصوم شهید پدر را صدا می زدند. فاطمه حین دویدن به سمت اتاق زن ها با چشمانی گریان می گفت: بابا...بابا... و مطصفی با دستهایش اشکهایش را پاک می کرد و زمزمه می کرد: بابا جان... بابا جان.... دیگر گریه زنان، شیون شده بود و صداهای ما فریاد. من فریاد زدم: :حاجی ...تو را به شهادتت قسم که اگر اذن داری، خودت را برما نمایان کن. حتی یک لحظه. که ببینیمت ...لمست کنیم ...متبرک شویم ...

 ناگهان چراغ پر نور شد و خاموش شد. همه جا ظلمات شد. فقط صدای شیون و فریاد به نام حاج یونس بلند بود. آن همه تاریکی به ظهور نوری ملایم، روشن شد و بیشتر و  بیشتر رنگ گرفت تا به رنگ طلایی حضور شهید متوقف شد. در هیات یک آدم، رشید بود. در برابر چشمان حیران ما و زیر فشار خرد کنند صدای قلب ما شروع به چرخش کرد و برابر هر یک از ما ایستاد و ما را مورد تفقد قرار داد. با مهربانی از ما گذشت و سپس به اتاق دیگر رفت. ما  ایستاده بودیم و یونس یونس از زبانمان نمی افتاد. دیگر همه طاقت از دست داده بودیم و افتادیم . و من در این اندیشه بودم که مگر قلم خود شهید بتواند این ظهور را بنویسد. حاج یونس در هیبت نوری طلایی به اتاق باز آمد و به همان ملایمتی که ظاهر شده بود، محو شد. دلم نمی خواست چراغ روشن شود. دلم می خواست درآن ظلمات روشن تر از نور، سر به سجده سایم و فریاد زنم: عنده ربهم یرزقون.

حاج یونس زنگی آبادی در سال 1340 در خانواده ای مستضعف و متدین در روستای« زنگی آباد» کرمان به دنیا آمد. پدرش، ملاحسین، مردی مومن و عاشق اهل بیت بود. سنگ صبور یونس در سن هفتاد

 و پنج سالگی از دنیا رفت، یونس دوازده سال بیشتر نداشت که یتیم شد. پس از پدر؛ مادر خانواده، قمر خانوم،  با سختی و مشقت برای تامین معاش زندگی همت کرد. یونس نیز برای کمک به خانواده بعد از مدرسه یا به جالیز خیار کربلایی احمد می رود یا سری به جالیز هندوانه مشهدی عباس می زند، یا به پسته تکانی می رود و یا در شخم زدن زمین و برداشت محصول به اهالی کمک می کند. او حتی به کار سخت خشت مالی می پردازد تا از نظر مالی در تنگنا نباشند. ارادت او به خانواده و مادرش در سال های بعد نیز تداوم دارد. آنجا که وقتی مادر  سکته  می کند ودست، پا و زبانش سنگین  می شود. حاج یونس، یک ماه، علیرغم زخم ها و جراحت های سخت ناحیه شکم، خودش مادر را به دوش میگیرد و برای مداوا  به کرمان می برد. و حتی زمانی که همسرش از او می خواهد تا این کار را به او بسپارد می گوید: این وظیفه من است.   

حاج یونس با پیروزی انقلاب اسلامی به کردستان رفت و در سال1360  لباس سبز پاسداری را رسماً به تن کرد. تدبیر، اخلاص و شجاعت او در عملیاتهایی چون فتح‌المبین، بیت‌المقدس، والفجر مقدماتی، رمضان، خیبر و بدر باعث شد تا سردار قاسم سلیمانی، فرمانده وقت لشکر ۴۱ ثارالله کرمان، حاج یونس ۲۳ ساله را‌ به فرماندهی تیپ امام حسین (ع) لشکر ۴۱ ثارالله کرمان برگزیند. با شکوه ترین فراز زندگی او در روز بیست و پنجم دی ماه سال 1365 در شلمچه رقم خورد. او با تأسی از مولایش حسین(ع) و همچون علمدار کربلا ، شهد شیرین شهادت را نوشید و مصداق آیه «عند ربهم یرزقون»  شد. در مورد شهید حاج یونس زنگی آبادی همین بس که سردار قاسم سلیمانی در باره اش گفت: وقتی حاج یونس در خط بود، انگار نه یک لشکر که چند لشکر در خط بود. او در هر خطی بود احساس می کردم امکان ندارد آن خط شکسته شود

سایر فیلمهای مرتبط با شهید زنگی آبادی به شرح ذیل است:

اگر حال و اتصالی حاصل شد التماس دعای شهادت:

 

 

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۹۹ ، ۰۱:۰۷
جواد جاویدنیا

#تلنگر

یک سؤال اساسی:
علت #انقلاب در ایران، چه بود؟

✊✊✊ مگر نه آنکه انقلاب کردیم و اسیر و #شهید و مجروح دادیم تا احکام #اسلام در این کشور، اجرا شود؟
مگر قرار نبود با انقلاب، ایران از زیر سلطه ابرقدرت‌های غرب و شرق نجات پیدا کند؟
امروز، چه شده که انقلابیون انقدر منفعل و بی‌خیال شده‌اند؟! مگر نمی‌بینند به بهانه‌ی #کرونا چه دارند بر سر اقتصاد، معیشت، فرهنگ و مذهب مردم می‌آورند؟!
چرا کَکِشان  نمی‌گزد وقتی، تمام مراسمات مذهبی تعطیل می‌شود و تشییع فلان خواننده با جمعیت زیادی برگزار می‌شود؟!
چرا سکوت می‌کنند وقتی دانش‌آموزان پاک و معصوم نوجوان و حتی کودک، به بهانه‌ی #آموزش_مجازی درس‌ها سرگشته در #فضای_مجازی_افسارگسیخته تحت تسلط و نفوذ دشمن در واتساپ اسرائیلی و اینستاگرام هستند؟! چرا توصیه و تأکید #امام_خامنه‌_ای (در اردیبهشت ۱۳۹۸) برای جدی‌گرفتن سند ۲۰۳۰ به فراموشی سپرده شده است؟!
با چه مجوزی گروه‌های قرآنی و پخش زنده‌ی مناظرات را در واتساپ و اینستاگرام برگزار می‌کنند؟!
اکنون هم که کسب و کارهای مردم تعطیل و نیمه تعطیل شده و هر روز اعلام می‌کنند تعداد فوتی‌ها بالای ۴۰۰ نفر است! یک نفر هم سخت است؛ اما وقتی بعد از چندین ماه، این روش‌ها و نوکر حلقه‌به‌گوش بودن سازمان بهداشت جهانی نتیجه مثبت نداده؛ آیا نباید فکر دیگری کرد؟!
این سکوت و انفعال، تاوان سختی خواهد داشت...

#وقت_آن_نیست_که_بیدار_شویم ؟!

✍ زهراسادات امیری
@qoranmajaz

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۹ ، ۱۱:۱۹
جواد جاویدنیا

💠 همایش بزرگ
        " کرونا و نظم نوین جهانی"

🔻 سرفصل ها :
🔸پشت پرده ی بزرگ نمایی کرونا
🔸نقش سازمان های صهیونیستی در ایجاد نظم جدید جهان

👤 سخنرانان:
حجت الاسلام استاد مهدوی ارفع
استاد نادر طالب زاده
دکتر طریقت منفرد

⏱زمان: جمعه ٣٠ آبان ماه بعدازنماز عشاء
🚪مکان: شهر مقدس قم

ثبت نام جهت دریافت آدرس: 09045358308

#کروناهراسی
#نشرحداکثری

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۹ ، ۱۱:۱۰
جواد جاویدنیا

🔴فضای مجازی ایران مستعمره آمریکا
✍کاربر «یامهدی» نوشت:
🔹یکی از شعارهای انقلاب استقلال کشور بود استقلال در همه زمینه ها : سیاسی اقتصادی اجتماعی فرهنگی
🔸در اینکه در این زمینه ها چقدر مستقل عمل میکنیم نظری ندارم. اما در زمینه رسانه ای و سایبری عملا به مستعمره قدرت های رسانه ای و سایبری دنیا تبدیل شده ایم.
🔹آنها هستند که برای ما تعیین میکنند که چه مطلبی رو منتشر کنیم ، چه مطلبی را مشاهده کنیم و چه مطلبی را باور کنیم.
🔸در ۲۴ ساعت شبانه روز حجم عظیمی از اخبار و اطلاعات دروغ و شبهه ناک و گمراه کننده از طرف این رسانه ها برای افکار عمومی ایرانیان با هدف جهت دهی به افکار و عقاید  تولید و منتشر می شود و مسئولان سایبری و اطلاعاتی ما علیرغم آن همه ادعا و رجز خوانی کاملا منفعلانه عمل کرده تا جایی که تمام صفحات حاوی عکسها و کلیپ‌های حاج قاسم، قهرمان ملی ما بسته می شود و هیچ واکنش حتی نمایشی نیز نشان داده نمی شود.
🔹تعلیق حساب کاربری وزیری که برای شرکتهای نفتی خارجی فرش قرمز پهن کرده بود مصداق بارز ذلت و خودباختگی مسئولان است.
💠✍کانال #دکتر_جاویدنیا
🆔 @Dr_Javidnia

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۹۹ ، ۱۳:۵۶
جواد جاویدنیا

🔴نیروهای امنیتی و انتظامی هوشیار باشند
🔹زنگ خطر ناآرامی و نافرمانی مدنی از سوی قشر کم درآمد به خاطر بی‌تدبیری تاریخی دولت در اجرای طرح‌های کلان معیشتی، همچون افزایش بهای بنزین، این بار در اجرای قرنطینه اجباری کلان شهرها به صورت جدی به صدا درآمده است.
🔸امید است هشدارهای مختلف #دلواپسان از باب نفوذ جاسوسان سازمان بهداشت جهانی در تصمیمات کرونایی و اقدامات افزایش دهنده تلفات کرونا از یک سو و وضعیت فاجعه‌بار #فضای_مجازی از سوی دیگر مدنظر دستگاههای مسئول قرار گرفته باشد و تمهیدات لازم اندیشیده باشند.
🔹امیدواریم خاطره تلخ آبان ۹۸ تکرار نشود و این بار خبردار شدن جمعه صبح مشمول مسئولان انقلابی نشود.
🔸از شهدا و به ویژه حاج قاسم مدد می‌طلبیم به صورت خاص این چند ماهه تا ۱۴۰۰ کشور را از شر دشمنان و منافقان محفوظ بدارد و دشمنان ولایت را رسوا کند.
#کروناهراسی
#ویروس_رسانه‌ای
#فتنه_اکبر
💠✍️کانال #دکتر_جاویدنیا
🆔 @Dr_Javidnia

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۹۹ ، ۱۲:۲۰
جواد جاویدنیا

🔺نوشین جعفری از کجا خبر داشت؟
نوشین جعفری؛ پدرش از سران فرقه‌ی ضاله‌ی بهائیت است و خودش چندین بار از جمله سال ٨٨ و ٩٨ به جرم ارتباط با بیگانگان و هتاکی به مقدسات دستگیر شده است.
یک‌سال پیش توئیت زده: این آخرین محرمی است که شما اراذل شیعه اجازه دارید تو خیابون عرعر کنید و عربده بکشید. سال دیگه یا تو خونه هاتون عزاداری می کنید یا تو اماکن بسته.

🔴 در خوشبینانه‌ترین حالت، #فریب_کرونا و به کشته‌دادن تعداد زیادی از مردم، عمدی نبوده؛ اما چرا فقط برنامه‌ها و فعالیت‌های مذهبی درگیر #کرونا شده و به این بهانه تعطیل می‌شوند؟!
https://eitaa.com/rahrovanraheqoran/1427
👈ذکر خبر از توئیتر صهیونیستی به معنای تأیید آن نیست.
💠✍️کانال #دکتر_جاویدنیا
🆔 @Dr_Javidnia

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۹۹ ، ۱۱:۵۷
جواد جاویدنیا